لبخند پای نردبان
نویسنده:
هنری میلر
مترجم:
فهیمه زاهدی
امتیاز دهید
در توضیحات پشت جلد آمده است: «میخواستم قهرمان داستانم، آگوست، مثل نور از صحنه خارج شود، اما نه با مرگ؟ میخواستم مرگ او روشنیبخش راه باشد. آغاز باشد، نه پایان. آغاز زندگی زمانی است که آگوست خودش می شود، نه فقط آگوست، بلکه همه انسانها.»
از متن کتاب:
هیچ چیز نمی توانست از درخشندگی آن لبخند عجیب که بر چهره غمگین آگوست حک شده بود، بکاهد. لبخندی که در میدان سیرک کیفیتی خاص خود داشت، سرد، مبالغه آمیز، توصیف کننده چیزی توصیف ناپذیر.
آگوست پایین نردبانی که به ماه منتهی می شد به انتظار می نشست، با لبخندی تصنعی، غرق در خیالات دور و دراز. تظاهر تمام و کمال او به سرخوشی، جمع ناهمگون تماشاگران را تحت تاثیر قرار می داد. دلقک دوست داشتنی شگردهای فراوانی در آستین داشت اما این یکی بی نظیر بود. هرگز به ذهن دلقکی خطور نکرده بود که معجزه عروج را تصویر کند.
این گونه بود که او، هر شب و هر شب به انتظار اسب سپیدی می نشست که یال بلندش تا کف نهرهای طلا می رسید. تماس پوزه گرم اسب با گردن او، همچون گرمای خداحافظی دلدار، آهسته بیدارش می کرد، به آهستگیِ شبنمی که پره های علف را جانی تازه می بخشد.
در شعاع نور موضعی، جهانی گسترده بود که او هر شب از نو در آن زاده می شد. جهانی متشکل از اشیا، موجودات و انسان هایی که در آن حلقه جادو حرکت می کردند. یک میز، یک صندلی، یک قالیچه، یک اسب، یک زنگوله، یک دایره کاغذی؛ نردبان همیشگی، ماه که به سقف کوبیده شده و یک بُزِ بادی. با این ها بود که آگوست و هم قطارهایش هر شب تشرف و شهود را به نمایش می گذاشتند...
بیشتر
از متن کتاب:
هیچ چیز نمی توانست از درخشندگی آن لبخند عجیب که بر چهره غمگین آگوست حک شده بود، بکاهد. لبخندی که در میدان سیرک کیفیتی خاص خود داشت، سرد، مبالغه آمیز، توصیف کننده چیزی توصیف ناپذیر.
آگوست پایین نردبانی که به ماه منتهی می شد به انتظار می نشست، با لبخندی تصنعی، غرق در خیالات دور و دراز. تظاهر تمام و کمال او به سرخوشی، جمع ناهمگون تماشاگران را تحت تاثیر قرار می داد. دلقک دوست داشتنی شگردهای فراوانی در آستین داشت اما این یکی بی نظیر بود. هرگز به ذهن دلقکی خطور نکرده بود که معجزه عروج را تصویر کند.
این گونه بود که او، هر شب و هر شب به انتظار اسب سپیدی می نشست که یال بلندش تا کف نهرهای طلا می رسید. تماس پوزه گرم اسب با گردن او، همچون گرمای خداحافظی دلدار، آهسته بیدارش می کرد، به آهستگیِ شبنمی که پره های علف را جانی تازه می بخشد.
در شعاع نور موضعی، جهانی گسترده بود که او هر شب از نو در آن زاده می شد. جهانی متشکل از اشیا، موجودات و انسان هایی که در آن حلقه جادو حرکت می کردند. یک میز، یک صندلی، یک قالیچه، یک اسب، یک زنگوله، یک دایره کاغذی؛ نردبان همیشگی، ماه که به سقف کوبیده شده و یک بُزِ بادی. با این ها بود که آگوست و هم قطارهایش هر شب تشرف و شهود را به نمایش می گذاشتند...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی لبخند پای نردبان